باران عشق
منم آن قماربازی که بباخت هرچه بودش ...... و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر
پنج شنبه 29 / 11 / 1388برچسب:, :: 0:32 :: نويسنده : نابخشوده
يه آپ توي ديماه گذاشتم به نام (عروسك خدا) يادتونه؟ اينم قسمت دومش...
زير گنبد كبود
جز منو خدا
كسي نبود
روزگار
روبه راه بود
هيچ چيز
نه سفيد نه سياه بود
با وجود اين
مثل اينكه چيزي اشتباه بود
زير گنبد كبود
بازي خدا
نيمه كاره مانده بود
واژه اي نبود و هيچكس
شعري از خدا نخوانده بود
تا كه او مرا براي بازي خودش
انتخاب كرد
توي گوش من يواش گفت:
(تو دعاي كوچك مني)
بعد هم مرا
مستجاب كرد
پرده ها كنار رفت
خود به خود
با شروع بازي خدا
عشق افتتاح شد...
سالهاست
اسم بازي من و خدا
زندگيست
هيچ چيز
مثل بازي قشنگ ما
عجيب نيست
بازي اي كه ساده است و سخت
مثل بازي بهار و درخت
با خدا طرف شدن
كار مشكليست
زندگي بازي خدا و يك عروسك گلي ست.... نظرات شما عزیزان:
|
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان |
|||
![]() |